رها آزاد
سفارشات ترجمه انگلیسی به فارسی وبالعکس پذیرفته نمی شود
لطفاً سفارشات خود را به آدرس ایمیل بنده ارسال نفرمایید |
رها آزاد
آنچه میان من و آن مرد گذشت... "نادر ابراهیمی" |
رها آزاد
مخاطب خاص دارد: امیدوارم روزی که با اعتماد ابلهانه ات به شبه علم بر فنا می روی اینقدر فهم در مغز تهی شده و قلب سنگی و بی احساست مانده باشد که بدانی برای چه داری به فنا می روی...هرچند در تو این مقدار درک را هم سراغ ندارم اما به زودی لینک این یادداشت را برایت خواهم فرستاد به شرط آنکه در غربت خود خواسته ات هنوز زنده باشی و واکسن جان جانان تو را به چوخ نداده باشد... من که دیگر هیچ خویشاوندی با نو و پدر و مادرت در هیچ نقطه از وجودم احساس نمی کنم و برای به چوخ رفتنت هم تاسفی نخواهم خورد اما بدان که اگر معذرت خواسته بودی می بخشیدمت... تو و پدر و مادر بی شرفت نزدیکترین دشمنان به من بودید و هرگز از هیچ بدی فروگذار نکردید اما همان خدای دروغینتان شما را به پاداش کارهایتان خواهد رساند...سفر به چوخ مبارکت باشد... چوخ در ایران با چوخ در سوئد فرقی ندارد چون تو ... |
رها آزاد
راست میگه، منم اینقدری که دارم هر روز ضرر میدم پول تو بورس نداشتم. با سی میلیون رفتم بورس قبل از اون که دولت دزد شروع به تبلیغ بورس و گول زدن مردم کنه... بعد الان صدمیلیون ضرر دادم...تازه یکسالم هست نه خرید زدم نه فروختم...یه تعداد سهامه که انقدر ریخته خوشم نمیاد بفروشم... حداقل پولی که دادم خریدمشون رو باید دربیارم ازش. تا یر به یر نشم که خروج نمی زنم. اما واقعا کاش این الگوی بورس توی بازار مواد غذایی و کالاهای مصرفی هم بود... سهمو خریدم دونه ای 2500 تومن الان داره زیر هزاروصد خرید و فروش میشه...از اونطرف یه قوطی پنیرو می خری شونزده هزار فردا همونو باید بخری بیست و چار هزارتومن... نمیدونم کار کی بوده که منطق بورس و با منطق بازار مصرف جابجا کرده...ماستا رو ریخته تو قیمه ها لعنتی... مگه دستم بهش نرسه... |
رها آزاد
اینجا یک داستان تاریخی وجود دارد، در آلمان نازی وزیر تبلیغات جوزف گولبلز مقیاس اصلی درجه بندی را از 432 به 440 تغییر داد زیرا در فرکانس 440خلاقیت و احساس خفه می شود و از این طریق می توان توده بزرگی را تحت کنترل داشت بنابراین فرکانس 440 توسط بنیاد راکفلر به عنوان استاندارد رسمی موسیقی به تصویب رسید.
|
رها آزاد
The Truth About Fluoride |
رها آزاد
اومدم یه پست جدید بذارم... کلی نشستم به صفحه زل زدم و مث نویسنده ها از ترس صفحه سفید پاشدم رفتم پی کارای خونه... دوباره الان اومدم نشستم یه نگاه به لیست آخرین مطالب آپلود شده توی پارسی انداختم دیدم خبری از ک.رونا و واکسم و این صحبتا نیست...اینجا انگار یه سیاره ی دیگه س...یعنی من تونستم بین دنیاهای موازی سفر کنم و خودم متوجه نیستم؟؟!!!پس خواهشا ای ساکنان سیاره ای که زمین من نیست اگر از دستتون برمیاد به کمک ما بیاید... زمین و ساکنانش در خطر نابودی اند...زمین دیگه اون سیاره ی امن گذشته ها نیست... به دادمون برسید...ما دیگه اختیار بدن خودمونم نداریم...دارن به کوچکترین حقوق انسانیمون تجاوز می کنند...دارن دو دستمون میکنن و انداختنمون به جون هم... زامبی که شاخ و دم نداره...الان یه عده مون زامبی فکری شده ن و با توهم برحق بودن خودشون دارن به دولتها برای سلب آزادی و تجاوز به حقوق بقیه کمک می کنند...
پ.ن. یارو واکسم زده بعد میگه تا تو نزنی واکسم من کار نمی کنه... خب پس برو بی زحمت رژیم بگیر تا رژیم منم کار کنه... برو قرص و داروهایی که من باید بخورم رو تهیه کن و بخور تا داروهای منم جواب بده... می بینم من هرچی دارو می خورم مریضیم تموم نمیشه... مال همینه که توی فلان فلان شده نمی ری داروتو بخوری... جالبه، برای مسکن ملی واجد شرایط نبودیم، برای دریافت یارانه ی حمایتی واجد شرایط شناخته نشدیم، سرمایه ی سی ملیونیمون که وام و قرض بود توی بورس به فنا رفت اما کسی حامی و نگرانمون نشد، خونه نداریم و امیدی هم به خونه دار شدنمون نیست کسی ککش نمی گزه، هر ننه قمری رو دوست دارن رسمی می کنن اما ما باید همچنان قراردادی و بی آینده و با کمترین حقوق و بدون هیچ مزایایی زندگی رو بمیریم و کسی نگران نمیشه اونوقت واسه یه ویروس موهوم که معلوم نیست کجا ساخته شده و تا الان چندبار اصلاح ژنتیک شده که بتونه به این مرز از کشندگی و جهش برسه و اصلا آیا وجود داره یا بهانه شونه برای کشتن مردم دغدغه مند من شدن و برام نوبت مراجعه هم پیامک می کنن. بگو واکسمتو بکن تو جون همونی که وقت بخور بخورا و ریخت و پاشات به یادشی. زندگیمو که از اول بچگی بهش گند زدید دیگه بیش از این اجازه نمیدم...به بقیه ش خودم میخوام گند بزنم... تو برو به ...حروم.زاده های کثافت |
رها آزاد
پنجشنبه عصر مرگ با نقاب کرونا یکی از اون سه نفری رو که توی یادداشتای سال 86 ازشون شاکی بودم برد... و من اینجا می نویسم که بعدها اگر هنوز زنده بودم و هنوز اینجا رو به خاطر می آوردم و هنوز انقدر آزادی برای دسترسی به دنیای مجازی وجود داشت اون رو هم به یاد بیارم... پسرخاله ی سی و هفت ساله م بعد از یکماه درگیری با کرونا عصر یازدهم شهریور برای همیشه رفت... مرگ با اون داس بزرگش شده همدست دشمنان بشر... دشمنانی که در لباس های گول زننده به بهانه ی کمک و همراهی دارن تیشه به ریشه مون میزنن...فقط برای کمی پول بیشتر...مقام بالاتر یا شایدم برده وار به دروغهایی که تحویلشون دادن اعتقاد و باور دارن... من اما باور نمی کنم یک سرماخوردگی بدون همدستی مرگ خواران بتونه اینهمه آدم رو از پا در بیاره...نه باورم نمیشه... جنایتی زیر پوشش این بیماری در جریانه... یه جنایت غیرانسانی و اهریمنی |
رها آزاد
دوستمان که نمی دارند شاید تَرَکی گنگ بر دریچه ی متروکیم دوستمان که نمی دارند |
رها آزاد
پنج سال پیش در چنین روزی و چنین ساعاتی چشمم به جمال تو روشن شد و شدی شازده کوچولوی من. آرزوم بود که دنیای تو زیباتر از دنیایی باشه که من تجربه کردم اما بد جور تو ذوقم خورد...بگذریم... به قول خاله محبوب نباید برای تولدت غمگین بنویسم... اما نکته اینجاست که وقتی اندوهم رو اینجا جا بذارم می تونم با تو بخندم...به خاطر موهای فرفری و قشنگت که از دیشب بابتتشون طلبکار من شدی هم متاسفم... بیا امیدوار باشیم که دوباره فرفریای قشنگت برگردند...و از همه مهمتر روزای آزادی و شادی و لبخندمون دوباره برگردند. تا اون روز، تا وقتی دوباره حس نکنم زمین سیاره ی امنی برای توست از کنارت تکون نخواهم خورد...وگرنه که با هم به اخترک تو برمی گردیم... |
_ |